دروغ نگیم

سلام و یاد خدا /

بعضی وقتا دلم میخواد داد بزنم: «گم شید اینقدر دروغ نگید». /

نمی‌خواد توی تلویزیون خودتونو بکشید فرهنگ‌سازی حجاب کنید. رئیس سازمان اصناف و پوشاک رو بیارید توی برنامه خیلی جدی ازش بپرسید «مگر دست تو نیست؟ چرا همه لباسای پشت ویترین اعم از تولیدی و وارداتی مشکل دارن؟» /

تا وقتی که خودتون رو محاکمه نمیکنید، آخرین کسی که حق داره به لباس کسی گیر بده شمایید. /

خطاب به آن دسته از مسئولین عزیز که ریاکار و دروغ‌گو هستن

برای هیچکس

به نام خدایی که همین نزدیکی است /

برای کسی همه‌ی خودت را بگذار که برای تو همه‌ی خودش را بگذارد. /

نتیجه: برای هیچکس جز خدا و اولیاءش همه خودت را نگذار.

در ایستگاه راه‌آهن

به نام خدایی که در سفر با ماست

در ایستگاه راه آهن تهران روی صندلی نشسته‌ام. خیلی وقت بود که اینجا را اینقدر شلوغ ندیده بودم. امروز با افراد زیادی آشنا شدم و خدا را از این بابت شاکرم. دوستان آخری که دیدم لطف زیادی به من داشتند و امیدوارم این همه تعریفی که از من شد کار دستم ندهد. بسیار از این موضوع نگرانم.

اوضاع پوشش در تهران خیلی متفاوت شده... حس میکنم که برای مردم، کم‌کم این حالت ممکن است که عادی بشود. قطعا عده‌ای فکر می‌کنند که فتح بزرگی است، اما میدانم که اولین خروجی آن این است که جنس زن - که اینقدر دست‌یافتنی و خودبه‌اشتراک‌گذار شده - منزلت خودش را از دست میدهد و این اولین اتفاق است.

امروز در دانشکده چیزهای جالبی دیدم. عطش ایجاد و خلق کسب‌وکار را در بین بچه‌های دانشگاه تهران هم دیدم. بعد از ارائه‌ای که داشتم به آزمایشگاه رفتم و پس از مدتی مطالعه، با دو نفر از اعضا کمی صحبت کردم. آنها نیز به حرفهایم گوش میدادند که علاوه بر احترامی که دوستان لطف داشتند و باعث این شنوایی شده بود، به نظر می‌رسید که ضمیرهایشان تشنه‌ی این سخنان کارآفرینانه است.

جالب است، هم‌اکنون که این را می‌نویسم، روبرویم پسری BTSگون ایستاده است. به نظر نمی‌رسد که پسر بدی باشد اما ظاهرش را آنگونه تنظیم کرده... وقتی به خانواده‌اش دقت می‌کنم می‌بینم که عقیق در دست دارند. لذا حداقل در مورد نوجوانان می‌توانم بگویم آنچه که در روحیات آنها خیلی تاثیر دارد، وضعیت ادب خانوادگی است و نه لزوما پوشش.

خداوندا ابتدا به خودم و سپس به همه‌ی عزیزان و اطرافیانم عقل ببخش...

اما باید اعتراف کنم کت اسپرتی که امروز هنگام ارائه به تن داشتم واقعا گرم بود! امروز هوای تهران هم گرم بود و کار را سخت‌تر می‌کرد!

راستی امروز چه خوردم؟ ساعت ۴ صبح یک نسکافه خوردم. سپس ساعت حدودا ۱۰ نان‌هایی را که داشتم خوردم و پس از آن یک چای لیموترش دانشکده‌ای هم خوردم... یادم نمی‌آید که پیش از ارائه چیزی خورده باشم، اما این را می‌دانم که پس از ارائه مهندس انوری و مهندس حیدری ما را چای و بیسکوییت کرمدار مهمان کردند. دمشان گرم... سپس در آزمایشگاه یک سیب و یک خیار خوردم... پس از نماز در مسجد پردیس، چای و خرما دادند که خوردم... یک خیار را هم آنجا به دوستان دادم و با هم نصف کردند... در مسیر برگشت از دانشکده به سمت مترو، یکی از دوستان یک لقمه ساندویچ الویه خانگی که مادرش به وی داده بود را به من داد...خدا خیرش بدهد!

سپس وقتی که به ایستگاه راه آهن رسیدم یک عدد ایستک و یکی از این اسنک‌های خردل و عسل گرفتم و خوردم. از صفحه کلید چرب‌شده‌ی لپ‌تاپم می‌ترسم، زیرا نشان از آن دارد که این اسنک همین بلا را به سر معده و مهمتر از آن کبدم آورده!

رنج کمتر!

به نام خدایی که همین نزدیکی است /

چند روش برای اینکه کمتر رنج بکشیم:

  1. بپذیر این دنیایی که الآن توشیم اصلا و ذاتا محل کمال و بی‌نقصی نیست بلکه محل نقص و آزمایشه. کمال این دنیا رو زمانی میشه دید که چشم قلب کاملا باز باشه.
  2. بپذیر تو کامل نیستی و ایراد داری و هدف زندگی رفع همین ایرادات و پاکسازی خودمون هستش!
  3. بپذیر تا جایی که ممکنه نباید افراد رو قضاوت کرد!
  4. بپذیر قرار نیست اختیار همه چیز دست خودت باشه. گاهی باید یکم رد بدی تا بگذره!
  5. بپذیر تمام مشکلاتت از دوریت از خداست! اگر واقعا با خدا باشی نباید مشکلات بهت زیادی فشار بیارن!

۱۰ سالی که گذشت

به نام خدایی که همین نزدیکی است

متنی که در پیوست است را چندین روز پیش نوشتم در حالی که خیلی ناراحت بودم و خوشبختانه «ثبت موقت» زدم. ادبیات خیلی بدی رو به کار بردم و وقتی امروز خوندمش تعجب کردم که چرا اینطوری خشن صحبت کردم؟! لذا از این به بعد تصمیم گرفتم که وقتی خیلی ناراحتم، خیلی خوشحالم، خیلی عصبانی هستم و به طور کلی «خیلی هرگونه احساسات» هستم، ارتباطم را با جهان قطع کنم تا وقتی که نرمال بشوم!

صرفا به عنوان یک case study متن رو برای خودم و کسانی که کنجکاو باشن منظورم رو مطالعه کنن میذارم.

ادامه نوشته

قلم آزاد

به نام خدایی که همین نزدیکی است /

امشب و در این دقائق، می‌خواهم قلمم را آزاد بگذارم... نمی‌دانم چه چیزی بنویسم،

چند لحظه درنگ، و بعد موضوعی به خاطرم می‌رسد...

به نظرم میوه‌ی هر افراطی، یک تفریط است و نتیجه‌ی تحریم هر حلالی، تحلیل یک حرام!

بله!

ممکن است آنچه که میخواهم در موردش بنویسم احساسات شما را به هم بریزد و با من بسیار مخالف باشید. به این بازخورد عادت کرده‌ام. خدا را بابت آن شکر می‌کنم!

و بسیار می‌ترسم، می‌ترسم از احساس غروری که پس از نوشتن سطر بالا به من دست می‌دهد. احساس مردی که فکر می‌کند روشنفکر است و از بقیه بیشتر میفهمد؛

و چه تعداد دفعات زیادی که روزگار به من آموخت ناچیز باشی بهتر است تا مغرور!

پس خدایا به تو پناه میبرم از خودم... من هیچ نیستم و اگر هم چیزی از علم به من داده میشود و از فکر، لطف توست و نه داشته‌ی خودم؛ پس تو را سپاس!

وقتی میگوییم «صیغه» اطرافیان جیغ میکشند. منظورم از صیغه دقیقا همان عقد موقت است و نمیخواهم با کلمات بازی کنم... برای من سوال است که علت این جیغ کشیدن و فرار کردن از این مفهوم چیست؟

چرا جامعه بلای شومی که سر جوانانش میآید را آنقدر که باید بد نمیدارد و آنچه را که خداوند حلال قرار داده اینقدر بد داشته است؟

آیا جز این است که دختران و پسران جوامع امروزی در (تقریبا) کل کره‌ی زمین در هم میلولند و دیگر کاری نمانده که انجام نداده باشند؟ پس چرا و چرا و چرا؟ چرا با وجود این مساله و مهمتر از آن، علم به وجود داشتن آن، باز هم وقتی صحبت از صیغه می‌آید صدای ناله و فغان همگان از زن و مرد و دختر و پسر و حتی آن پسر بچه‌ای که به قول قدیمی‌ها هنوز شاشش کف نکرده (با عرض پوزش) بلند می‌شود و واق‌واق‌های اعتراضی به گوش می‌رسد؟!

اگر این جهل نیست پس چیست؟

جامعه را گند برداشته... پورنوگرافی دختران و پسران نوجوان را نابود کرده... مثل نقل و نبات در دسترسشان است و این سم مهلکی که بزرگسال عاقل را از پا در می‌آورد، این طفلان معصوم را به خود معتاد و بدبخت کرده است...

و دل شاد کردیم به اپلیکیشن شاد... زمانی که دولت پیشین فخر می‌فروخت که از توانایی‌ها و دستاوردهای ما راه‌اندازی پلتفرم آنلاین آموزش است؛ آن سکه سمت دیگری داشت که متصل کردن تمامی کودکان و نوجوانان به شبکه‌ی جهانی اینترنت بود،

البته نه از پشت مانیتور کامپیوتری که در هال خانه قرار داشت، بلکه از پشت گوشی‌های موبایلی که در دست آن نوجوان بودند و پشتشان به همه بود؛ در واقع در عین در جمع بودن، خلوتی را بین آن نوجوان و دنیای آنلاین به وجود می‌آوردند. دنیای آنلاینی که در آن پرهیز از آلودگی‌های جنسی، تقریبا محال است حتی اگر برای آن تلاش بشود...

دست مریزاد دولت تدبیر و امید... تدبیر در نابودکردن فرهنگ بود و امید به معتاد جنسی کردن کودکان و نوجوانان! لطفا به من کمک کنید! لطفا حسابی به من کمک کنید که اینگونه فکر نکنم، خودتان کمکم کنید که اینگونه فکر نکنم، زیرا هر چقدر تلاش می‌کنم طرز فکرم را عوض کنم، باز هم نمی‌توانم!

و وقتی که به این مسائل فکر می‌کنم، می‌بینم از دیرباز تا امروز، از زمان خانه‌نشین کردن آن عزیزی که با ضربت شمشیر نادانانِ تندرو به سرش در محراب شهید شد تا همین امروز، هر چه می‌کشیم از دادن ریش و قیچی به دست آنان است که خوب بلدند حرف بزنند و درست در مقابل این حرکت، توجه نکردن به آنان که واقعا علم به مسائل دارند و تخصص!

زمستان ۱۴۰۰ بود که متنی را آماده کردم و به یکی از نمایندگان عزیز مجلس رساندم. به او گفتم که کنترل شبکه‌های اجتماعی با فیلترینگ نیست و با اولا ایجاد آگاهی و ثانیا استفاده از علوم جدید نظر گراف‌های پیچیده (Complex Graphs)، علوم شبکه (Network Science) و هوش مصنوعی در کنار علوم شناختی است. یک پروپوزال آماده کردم و به سختی به دست وی رساندم. و پاسخ او چه بود؟

سکوت. هم‌اکنون حدود ۱۴ ماه از آن زمان می‌گذرد و حتی یک تماس را هم از او دریافت نکردم.

می‌دانم با آنچه می‌گویم امتحان خواهم شد. میدانم آنچه انتقاد کرده‌ام سرم خواهد آمد. این قانون خداست و بارها و بارها و بارها آن را چشیده‌ام... خدایا پناه می‌برم به تو از امتحاناتت... آنگاه که مرا با همین مسائل امتحان کردی، کمکم کن که پیروز باشم... زیرا خودت از آنان که می‌دانند عهد گرفتی که سکوت نکنند در مقابل جهل!

قلمم چه تیز شده!

به راستی ای جماعت مغرورِ مفلوکِ نادان که می‌پندارید از همه کس و همه چیز بیشتر میفهمید... ای ابلهان! چرا جواب سوالم را ندادید؟ چرا شما که ازدواج موقت را حرام کردید، هم‌اکنون در مقابل این فرهنگ دوستی که دیگر پا را از آشنایی و روابط عاطفی هم فراتر گذاشته و عملا رابطه‌ی جنسی را هم دارد وسط می‌کشد، سکوت کرده‌اید؟

البته «سکوت کردید» حق مطلب را خوب ادا نمی‌کند! باید بگویم چرا «خفه‌خون گرفته‌اید»؟

در نادانی شما همین بس که نمی‌توانید به این سوال پاسخی درست و مستدل بدهید و تنها از روی حدس، گمان، احساسات و گزاره‌های اجتماعی که از بس تکرار شده‌اند باورتان شده، نظر می‌دهید! پس خفه بشوید و حلال خدا را حرام نکنید!

چرا زمانی که موقع ازدواج خودتان بود، به سادگی از صفر شروع می‌کردید و هیچ حرفی نبود؟ چرا یادتان نیست که خیلی از شما به همراه همسرتان در یکی از اتاق‌های خانه پدرانتان زندگی می‌کردید و اینگونه زندگی خود را شروع می‌کردید؟ چرا یادتان نیست که نه تالاری بود، نه آتلیه‌ای، نه آرایشی و نه حتی شیرینی‌ای؟!

حال که از همه سمت فشار جنسی هجوم آورده به مغزهای این بی‌گناهان، از یک سمت راه ازدواج را با واجب کردن این امور بسته‌اید، از سمت دیگر همچنان با ازدواج موقت که سبک‌تر است مخالف هستید! به راستی اگر این رفتار برخواسته از جهل و نادانی و سبک‌مغزی نیست، از چیست؟

و چند سال بعد تحویل بگیرید... تحویل بگیرید دختر و پسری که او را مجبور به آرزوهای بزرگ کرده‌اید... یکی را مجبور کردید به درس خواندن برای یک بودن در کلاس، یکی را مجبور کردید به قرار دادن محور همه چیز زندگی‌اش بر اساس پول، یکی را مجبور کردید به کسب مهارت‌های پوچ و بی‌اساس مثل ساز زدن و حتی آمال و آرزوهای یکی را خروج از کشور ساختید! تحویلشان بگیرید زمانی که در بزرگسالی شما را تنها می‌گذارند و احتمالا دشمن خونی خود بدانند... زمانی که با تندگویی و درشت‌گویی و طلبکاری از شما، اشک به چشمانتان خواهند آورد!

گوارایتان باد ثمره‌ی این خداناباوری و تربیت غیر الهی!

آفرین به شما مسئولین، درود به شما مردم! مسئولین مشکلات را به گردن مردم می‌اندازند و مردم مشکلات را تماما از مسئولین می‌بینند. صد البته که مسئولین مقصرین رده‌ی اول هستند و به هیچ وجه مردم ایران مقصرین اول نیستند! اما با این وجود، چه بسیار دیدم که نهادهای عزیز دولتی مردم را به امور خوب امر می‌کنند در حالی که خودشان را ارشاد نمی‌کنند. بله، با شما هستم جناب شهرداری شهر مشهد با آن همه پوسترها و تابلوهایی که انواع و اقسام سفارشات را به مردم میکنی اما خودت بر اساس بروکراسی به حیاتت ادامه میدهی!

و ای مردم شریف ایران، مردم به معنی واقعی کلمه شریف ایران! تیزی قلمم را به سمت شما نمیگیرم، زیرا از ته دل به شرافت شما باور دارم... اما این را میگویم که اگر تمام اشتباهات را به گردن دولت‌ها و مسئولین بیاندازید کار اشتباهی مرتکب می‌شوید. وقتی جنسی به ناحق گران می‌شود، آن را نخرید! عطایش را به لقایش ببخشید! وقتی فلان جنس گران می‌شود، هول و هراس برتان ندارد تا شما هم جنس‌ها را گران کنید... و مهمتر از همه، ازدواج را ساده بگیرید...

می‌توانم تا فردا صبح بنشینم و انتقاد کنم... قلبم سرشار از انتقاد است... چندین سال است که زبانم را از انتقاد بازداشته‌ام زیرا معتقد بودم که زمان انتقاد نیست... امشب دیگر نمیشد... باید فریادم را می‌نوشتم؛ و خدایی را سپاس که علی (ع) او را می‌پرستید..

لذا شمشیر را در غلاف می‌کنم و خود و شما را به خدای علی می‌سپارم...

چالش جمله کوتاه

به نام خدای یکتا

jomlix.lmux.ir

عشق و عاشقی

به نام خدایی که آدم را آفرید!

عشق تلخه... البته میتونه شیرین هم باشه... مهم اینه که یکی توی زندگیت باشه که زندگیتو براش بدی... بتونید هر شب تو بغل هم باشید... همیشه با هم باشید...

خب فعلا با این افکار بالا مشغول باشید و همچنین با بلندکردن و کاشت ناخن‌ها، مد لباس، کراش‌زدن و ...؛ تا سرمایه‌داری جهانی با نظم نوین دیجیتال چند سال دیگه دهنتون رو سرویس کنه.

مرسی، اه.

۲۲ بهمن ۱۴۰۱

به نام خدایی که مقلب القلوب است!

کاری ندارم که برانداز هستید یا انقلابی... مذهبی هستید یا غیر مذهبی... و یا هر x دیگری هستید یا نقیض x!

ایرادات اقتصادی وجود دارد؛ بحران‌های اقتصادی وجود دارد و فساد نیز وجود دارد!

اما با وجود همه‌ی اینها،

انقلاب اسلامی مردم ایران

و

حکومت جمهوری اسلامی،

بسیار بر حق اند!

اگر هر حکومت دیگری در ایران حاکم بود که مقابل سلطه‌ی نظام فکری/فرهنگی/سیاسی وسترن قد علم کند، فکر نکنید که اوضاع بهتر می‌بود.

پی‌نوشت: «خودم از قبل می‌دانم که پذیرش این حرف‌ها برای بسیاری از افراد سخت است. از قبل می‌دانم که به مخالفین چه حسی دست می‌دهد و هزار و یک دلیل در ذهنشان می‌آید که خلاف دیدگاه من است و فکر می‌کنند خودشان از بنده‌ای که این متن را نوشتم بیشتر می‌فهمند. زور نزنید که مرا قانع کنید. به جای آن انقلاب‌های جهان را و جبهه‌گیری‌های مقابل فرهنگ مدرنیته‌ی وسترن و عواقب آن را مطالعه کنید!»

یه نکته‌ی مهم توی کارآفرینی

به نام خدا

اگر واقعا میخوای یه کارآفرین بزرگ باشی، لازمه که به همه‌ی آدما حسابی اهمیت بدی. جوابشون رو بده.