قدرت کت و شلوار و کروات

به نام خدایی که همین نزدیکی است /

روزی که دیدم تنها ملتی که تا به حال در تاریخ جهان دوبار از بمت اتمی (روی هیروشیما و ناکازاکی) استفاده کرده و قبل از اون در سطح یک قاره سرخپوستان رو قتل عام کرده داره در آژانس اتمی صحبت از خطر ایجاد بمب اتمی توسط ما می‌کنه و همچنین در رد نژادپرستی فیلم سینمایی میسازه، فهمیدم چه قدرت زیادی در کت و شلوار و کروات وجود داره.

لعنتی باعث میشه حافظه مخاطب کلا پاک بشه.

کت و شلوارش رو که شکر خدا دارم... زود برم یک کراوات هم بخرم. نیاز میشه .

کمی فکر بیشتر

به نام خدایی که همین نزدیکی است...

اخیرا پستی را در مورد برنامه‌ی «جوکر» (انتقاد عده‌ای و تمجید عده‌ای از فصل زنانه‌ی آن) دیدم. حوصله، توان و حتی علاقه به تحلیل جوکر را ندارم. در مقابل امر مهمتری را باید پرداخت:

وقتی یک جامعه ژانگولک‌بازی را به عنوان استفاده مثبت از استعدادها در نظر بگیرد، طبیعی است که در ادامه هم چنین چیزهایی رخ بدهد.

انصاف را رعایت کنیم، عصر جدید، اصالتا، حاصل نگرش ایرانی/اسلامی بود یا اینکه ورژن اسلامیزه‌ی برنامه‌های برخاسته از نگرش وسترن و مدرنیته بود؟

به قول خود حضرات غربی، The same goes with حسینیه معلا! در مقابل، ما در بحث واقعه‌ی کربلا، تاریخ‌شناسان و عاشوراپژوهانی داریم که تقریبا اطمینان دارم ۹۹٪ جامعه حتی اسم ایشان را یک بار هم نشنیده‌اند و (واو حالیه) برخی از این افراد در سطوح علمی جهانی افتخارات دارند.

احتمالا پس از خواندن سطور بالا در ذهن شما این انتقاد مطرح میشود که «خب دقیقا هدف همین است... که برنامه به‌گونه‌ای باشد که جذابیت عمومی داشته باشد، نه اینکه عده‌ای خاص را جذب کند». در جواب میگوییم که با ده درصد بودجه، امکانات و تسهیلاتی که در اختیار برنامه‌های اینچنینی قرار می‌گیرد، دانش‌مندان واقعی را می‌توان به همه مردم نشان داد و العقل عند کل آلف مالوف.

قطره‌ای ناچیز در باب این اقیانوس

بسم الله الرحمن الرحیم

با توجه به مریضی که این روزها درگیرش بودم، تاسوعا و عاشورای امسال کمتر فرصت یافتم در مجامع عزاداری عمومی شرکت کنم، و امسال بیشتر در خانه سعی در انجام این وظیفه داشتم. همچنین حوادث دردناکی که اکنون در غزه اتفاق میافتد و دردناک‌تر از آن، پوشش رسانه‌ای دروغین وابسته به صهیونیسم و این ظلم عظیم،‌ باعث شد سوالی به من هجوم بیاورد:

با توجه به تمامی حوادثی که در آن مظلوم مورد ظلم ظالم واقع می‌شود، چه چیز باعث میشود که اتفاقات کربلا اینقدر متفاوت باشد؟ چه چیز باعث میشود که این مصیبت، بزرگترین مصیبت عالم لقب بگیرد؟ آیا صرفا صورت ظلم است که در کربلا در بالاترین حد خود بوده است؟

این شد که بر آن شدم تا حتما بخشی از این دو روز مهم را، تلاش کنم برای این سوالم پاسخی بیابم...

البته که فکر می‌کنم پاسخی هم دارم:

بخش مهمی که در تحلیلات خود از آن غافل هستیم، این است که مظلوم چه کسی بوده؟

مثالی در دست برای این تحلیل، شهادت سردار خودمان، سردار قاسم سلیمانی بود... این چه حالتی بود که پس از شهادت ایشان، در دل تقریبا تمامی ایرانیان دست داد؟ چرا در شهادت و فوت سایرین این حس غم و خبر سنگین نبود؟

دلیلش را باید در خودِ سردار جست... مردی که برای او سنگین بود که به سایرین ظلم بشود. مردی که برایش سنگین بود آنچه داعش با مردمان مظلوم میکرد. مردی که جانش را برای دفاع از مظلومین بر کف دست گذاشت. یک چنین مردی، بخصوص وقتی با نامردی و ناجوانمردی ترور بشود، گویی در جهان اتفاقات سهمگینی می‌افتد... اتفاقاتی که نحوه‌ی رخ دادن آنها از علم ناچیز امثال من خارج است، اما خودِ رخ دادن آنها را با شهود غیر قابل انکار خود درک می‌کنیم...

پس اگر برای این سردار ارزشمند جهان و حداقل ایران، این چنین وضعی را به خود گرفت، در شهادت امام باید اتفاقاتی که در این عالم دارای زمان و مکان افتاده باشد، بسیار عظیم‌تر باشد...

لذا ساده‌ترین پاسخ به سوالی که دارم، این است که باید ابتدا مظلوم را شناخت... به همین دلیل، قصد دارم به عنوان بخشی از وظیفه‌ی خود، امام را از روی کلام باقی از خود ایشان بشناسم. رسم است که ۴۰ حدیث از ائمه را نقل می‌کنند، اما با توجه به کوتاهی فرصت، تمام تلاشم را می‌کنم با شرح ۳ حدیث، آن هم در حد عقل ناچیز خود، کربلا را از آن زاویه نگاه کنم...

البته پیش از شروع، این نکته را هم ذکر می‌کنم که بین زبان و عمل فاصله زیاد است؛ یعنی ممکن است فردی حرفی را بزند اما عملش چیز دیگری باشد، کلید این ارتباط میزان صداقت فرد است. انسان صادق عملش و سخنش یکی است...

حال اگر انسانی جانش را برای اعتقادش در کف دست بگیرد، مصیبت‌های بسیار سخت را تحمل کند و دست از اعتقادش بر ندارد، آیا غیر از این است که آن فرد صادق است؟

حدیث اول: عقلانیت

اى مردم! خداوند بندگان را آفريد تا او را بشناسند، آن‏گاه كه او را شناختند، پرستش كنند و آن‏گاه كه او را پرستيدند، از پرستش غير او بى‏ نياز شوند.

امام حسین (ع)

لذا در اندیشه‌ی امام، پیش‌زمینه‌ی پرستش خدا، شناختن او است. به عبارت دیگر، من باید خدا را بشناسم و بفهمم تا او را بپرستم. واضح است که شناختن، یعنی دوری از خرافه؛ یعنی فهمیدن و همچنین استفاده از عقل. هر چقدر که عقل ضعیف‌تر باشد، امکان شناخت تمامی پدیده‌ها برای آن کمتر است. لذا برای شناخت خدا نیاز به عقل قوی داریم...

هم‌چنین دقت داریم که به گفته‌ی امام، حاصل این تعقل و شناخت، پرستش است و حاصل این پرستش بی‌نیازی از غیر او است...

لذا در اندیشه‌ی امام، شروع همه چیز تعقل و شناخت است. آیا امکان دارد که چنین فردی، بر اساس احساسات و عواطف - ولو احساسات اصیل و درست - حرکتی که جان خود، خانواده و عزیزترین یارانش را تهدید کند را آغاز کرده و ادامه بدهد؟

پس باید تاکید کنیم که آنچه در کربلا رخ داده، حقیقتا بسیار عقلانی بوده. چه از انگیزه‌ی امام برای شروع حرکت به سمت کوفه و چه در اتفاقاتی که از ابتدای آن تا انتها رخ داده است...

اما آنچه که در بیان درد عاشورا و ظلمی که می‌رود از آن غافل هستیم، تقابل جاهلان و عاقلان است.

رفتار، گفتار، گفتمان، تصمیمات و اعمال برخاسته از جهل، گونه‌ای از رنج را بر عقل اعمال می‌کند که شدت و عمق آن غیر قابل توصیف است. رنجی که تحمل آن از تحمل خیلی از مصیبت‌ها سخت‌تر است...

اصلا میشود گفت هر لحظه وجود جهل در کنار عقل، باعث رنجش عمیق عقل است...

و چه دردناک بود وقتی که پیامبر اسلام (ص) عمیق‌ترین مسائل عقلانی را به مردم می‌گفتند و اما این مردم جاهل بر سر و روی وی سنگ و زباله میرختند... چه دردناک بود وقتی حضرت امیر (ع) مشغول بیان عمیق‌ترین سخنان بود و اطرافیان سخنش را برای پرسیدن سوالات جاهلانه می‌بریدند... فقط کسی این درد را می‌فهمد که برای جاری‌شدن تفکر لب به سخن گشوده باشد و جاهلان وی را خفه کرده باشند. حقیقتا دردی است جانکاه...

اما،

در مورد حضرت امام حسین (ع)، در این عرصه‌ی بیان عقلانی‌ترین مسائل، این شیرابه‌ی زباله و کلام جاهلانه نبود که باعث سکوت دردناک ایشان شد... این تیری بود که به بدن بی‌آزارترین فرد در آن کارزار، یعنی طفلی شیرخوار نشست...

لعنت الله علی القوم الظالمین

حدیث دوم: آزادگی

گروهى خدا را از روى ميل به بهشت عبادت مى‏كنند، كه اين عبادت تجارت‏كنندگان است و گروهى خدا را از ترس دوزخ مى‏پرستند و اين عبادت بردگان است، و گروهى خدا را به سبب شايستگى مى‏پرستند، و اين عبادت آزادگان است كه برترين عبادت است.

امام حسین (ع)

لذا عبادت امام (ع)، نه مانند تجارت با خداست،نه بر اساس بردگی خداست... بلکه بر اساس آزادگی است...

قسمت دردناک اینجاست که وقتی کسی از روی آزادگی خداوند را عبادت میکند، لذا اساسا وی در همه‌ی امور فردی آزاده است، ولو آزادی ظاهری نداشته باشد.

چطور امکان دارد که این فرد آزاده ننگ اطاعت از کسی را بپذیرد که وی را به بندگی شیطان وادار کند؟ چطور ممکن است یک چنین فردی با کسی بیعت کند که با خدای او در تضاد است؟

لذا آنچه که کربلا را دردناک می‌کند، این جانبازی و گذاشتن جان است برای حفظ عزت... برای حفظ آزادگی...

بله... آزاده، آزاده را جذب میکند... لذا میبینیم که امام چطور اولا حر را به سمت خود جذب کرده و آنگاه چطور با حفظ کرامتش، ندامت او را میبخشد... برای امام این مهم نیست که پیکرش را با تیر سوراخ سوراخ کنند... اینکه تشنه باشد و بجنگد... اینکه جوانش را که شبیه‌ترین به پیامبر است، تکه‌تکه کنند...

اما...

آنچه که کمر چنین جوانمردی را می‌شکند،‌ این است که ببیند مردی جوانمرد، کسی که تعریف مردانگی است، برای جوانمردانه‌ترین کار آن زمان، یعنی فراهم‌آوردن آب برای کودکان تشنه، به جوانمردانه‌ترین حالت به سمت رود آب برود و سگان و گرگان ناجوانمرد، به ناجوانمردانه‌ترین حالت وی را از پا در بیاورند و مشکش را بزنند...

آری... یک چنین حادثه‌ای که تقابل جوانمردی و ناجوانمردی است، هر چقدر انسانی آزاده‌تر باشد بیشتر وی را می‌آزارد... لذا همین است که آزاده‌ترین انسان‌ها تا به جایی تحمل این مصیبت برایش سخت است که کمرش را می‌شکند...

لعنت الله علی القوم الظالمین

حدیث سوم: قدرت

باگذشت‏‌ترين مردم كسى است كه با وجود قدرت، گذشت كند.

حضرت امیر (ع) برای مردم که شامل مردم کوفه می‌شود، همه کار کرد. از آموختن علم و مسائل فقهی تا قضاوت و حکومت عادلانه... مردم چه کردند؟ جز اینکه این قوی‌ترین مردمان، این تعریف شجاعت را، به جایی رساندند که شبانه در چاه گریه می‌کرد از تنهایی؟

در نهایت هم که به شهادت رسید...

این نامردمان نامرد، خود به امام حسین نامه نوشتند و از وی برای بهبود وضعشان درخواست یاری کردند، اما خود فرستاده‌اش را کشتند، خود به جنگ وی رفتند، خود بی‌احترامی کردند... بر روی وی آب را بستند...

اما امام، فرزند گذشت بود.

با وجود تمامی این ناسپاسی‌ها، باز هم تا آخرین لحظات ممکن راه را برای طرف مقابل باز می‌گذاشت که برگردد و بخشیده بشود.

اما،

ناجوانمردان چه کردند؟

در حالی که علم به این داشتند که در سپاه باطلند و حجت بر آنها تمام شده بود، کودکان بی‌گناه را حتی برای گناه نکرده‌شان نیز نبخشیدند. سر بریده‌ی پدر را برای ترساندن دختر خردسال استفاده کردند. دختری که به تازگی از گرگان سیلی خورده بود...

بیش از این قلمم بر نوشتن نمیرود... لذا به همین سه مورد بسنده میکنم...

السلام علی الحسین

و علی علی‌بن الحسین

و علی اصحاب الحسین

و علی اولاد الحسین

آنچه از دل برآید

به نام خدایی که همین نزدیکی است.

تا به حال متون زیادی نوشته‌ام،‌ در هنگام نوشتن، تلاشم بر این بوده که تا جای ممکن دقیق و فکرشده کلمات را به کار ببرم... اما در این نوشتار قصد دارم یک بار بنویسم و آنچه از دل برآید را مستقیما جاری کنم.

بیش از هزار سال از هنگام شهادت امام حسین (ع) میگذرد. این عجیب است که چه شده که این عزا همچنان برپاست؟ آن هم نه با مخارج سازمان‌دهی شده‌ی متزورانه و بهره‌وری از به قول معروف امپراطوری رسانه‌ای... بلکه توسط ساده‌ترین مردم، در درجات مالی و بضاعت‌های گوناگون... از آن کم‌خرج‌ترین که در یک محله‌ی نسبتا کم‌درآمدتر یک میز میگذارد جلوی دکانش و نوه‌هایش شربت بسیار ساده‌ی نبات و گلاب به مردم می‌دهند و در کنارش هم یک رادیو ضبط قدیمی دارد یک نوحه پخش می‌کند بگیریم، تا آن مراسمات پرخرجی که اصلا هدف آن ظهور و تبلیغ در عرصه‌ی بین‌المللی است (برای مثال حسینیه معلی).

چه شده است که این سِر اینگونه به حیات خود ادامه می‌دهد؟ آیا باید منتظر بمانیم تا Science و Scienceپرستان یک بار دیگر پا را از حیطه‌ی قدرت استدلال خویش فراتر گذاشته و خارج از محیطی که حق اظهار نظر در آن را دارند در این مورد هم توجیهات غیرمنطقی (هنگامی که خارج از چارچوب باشد) و فاسد (برخاسته و برخواسته از فساد) را ارائه بدهند؟

صد البته که یقین دارم در این مورد خاص، آن تهدیدات هم به هیچ وجه عملگر نخواهد بود...

تمام اینها را میدانیم. هم من میدانم و هم شما...

صرفا این عهد الستی بسیار عجیب است. چقدر عجیب است که خیابان‌های سیاه‌پوشِ ساعت ۸:۳۰ شب به بعد، هنگامی که در آن رانندگی می‌کنی، احساسی از خلسه عمیق را منتقل می‌کنند. احساسی از جنس یقین، از جنس آرامش واقعی، از جنس دوری از تکاپوی وحشی مورد نیاز برای چرخش زندگی‌ها در این دوره‌ای که در آن زندگانی داریم...

چه تلاش‌ها شد که با امثال یوگا و مدیتیشن همین حالات را خلق کنند... یا با روش‌هایی مثل خودهیپنوتیزم فوری... به راستی کدام یک می‌تواند این حالت عجیبی که در این ایام ایجاد میشود را ایجاد کند؟

چه کرد آن مرد بزرگ و یارانش که اینچنین وضعیتی را در فضا و مکان ساخته است؟

شاید بد نباشد گریزی بزنیم به وضعیت آن زمان...

نتیجه‌ی ۲۳ سال (و البته شاید منطقی باشد بگوییم بیشتر، زیرا در هنگام ابتدای نزول وحی، قرارگیری پیامبر بر خلق عظیم در همان موقع برقرار بوده است) تلاش بزرگمرد تاریخ حضرت محمد - صل الله علیه و آله - و در کنار وی چهره‌های عظیمی همچون حضرت علی (ع)، حضرت خدیجه (س) و حضرت همزه (ع) که به راستی شیران عرصه‌ی ایمان نظری و عملی بوده‌اند شد خلق جامعه‌ای که از اوج جهل، جهلی که نوزاد تازه متولد شده را به درون خاک می‌اندازد و می‌کشد، به حدود بالای انسانیت آن هم در عرصه‌ی نه تنها فردی، بلکه در عرصه‌ی اجتماعی رساند...

آنان که برای ایجاد تغییر در این جهان تلاش‌ها کرده‌اند، با تک تک سلول‌های بدنشان درک می‌کنند که یک چنین تحولی نیازمند چه حد بالایی از فداکاری، شجاعت، ایمان و مهمتر از همه «همت شکست‌ناپذیر» است.

آیا کسی هست که کاری برای بهبود این جهان کرده باشد و شک داشته باشد که پیامبر، حضرت علی (ع) و حضرت خدیجه (س) رنج بسیار زیادی را متحمل شدند؟

دردناک اینجاست که پس از این موفقیت عظیم برای جامعه‌ی بشری، پس از اعلام «اجر رسالت»، پس از اعلام «انما یرید الله ...»، پس از اعلام «انما ولیکم الله و ...»، پس از اعلام «ان اکرمکم عند الله ...» و همچنین پس از اعلام «... لا ینطق علی الهوی ...» از سمت خدا، آن هنگام که رسول خدا ...، عده‌ای جانور، سیاست خبیث پیش از این دوره‌ی انسانیت را مجددا زنده کردند.

اللهم العن اول ظالم ظلم حق آل محمد و آله...

فردی غیراصیل، که احتمالا نمونه‌اش میشود رفتارهای تازه‌بدوران‌های امروزی که خود را باخته و نمکدان شکنندگان حرفه‌ای هستند، آن دسته از افراد که حتی لیاقتش را ندارند روی وصف آنها وقت بگذاریم، یکی از آنها، آمد و مسیر انتقال قدرت سیاسی از پیامبر (ص) به دریای علم و عمل، یعنی حضرت علی (ع) را به نفع خویش تغییر داد.

و امان از مردمی که .... نتیجه چه شد؟ سرور زنان عالم، آنکه صبورترین مردم - پیامبر - او را در بین آدمیان محل اتکای خویش میدانست تا آنجا که وی را «مادر پدرش» نامید، بر اثر نامردی این نامردان و اطرافیانشان کشته شد، و البته آنان را که در راه خدا کشته‌شده‌اند، کشته نمی‌پنداریم، بلکه زندگان‌اند در نزد پروردگار...

گذشت.

آن هنگام که آن اولی از این جهان رخت بر بست، ملعون دوم روی کار آمد و مجددا حرف پیامبر را زمین زد. البته در جریانِ رسیدن قدرت به آن اولی هم دقیقا همان کار را کرده بود و این تازگی نداشت...

پس از وی سومین انسان نفرین‌شده روی کار آمد... فسادش به حدی بود که مردم ریختند و او را کشتند!

آنگاه، آنان خود به سراغ مردی رفتند که سالیان طولانی او را به انزوا کشانده بودند. مردی که صبورترین، داناترین، شجاع‌ترین، عاقل‌ترین، عابدترین، مردمی‌ترین، خاکی‌ترین، پرهمت‌ترین و مظهر تمامی «ترین‌های خوب» بود... مردمان مثل اینکه تازه به یاد آورده بودند که حضرت علی (ع) بوده که از ابتدا توصیه‌ی پیامبر و در واقع خدا، برای در دست داشتن قدرت بوده. و این ویژگی مردان بزرگ است که بدون دستور مستقیم خدا و یا خواست عموم مردم، قدرت را در عرصه‌ی ظاهری به دست نمی‌گیرند.

اما چه فایده، که آن جامعه‌ی متعالی اکنون پس از این همه سال، به انواع و اقسام فساد و جهل کشانده شده بود... در هر صورت، این رهبرِ عظیم و ابرقدرت، همان جامعه را مجددا احیاء کرد. رنج فراوانی را متحمل شد...

این مرد مجددا به تاریخ نشان داد که آن رهبری که «هو مع الحق و الحق معه» آنی است که شبانه به صورت مخفی بار را بر دوش خودش (و نه خدم و حشم) گرفته، به خانه‌ی آن یتیمان میبرد و چهار دست و پا میشود تا یتیمان بر روی دوشش بازی کنند.

این مرد حتی هنگامی که به دست بدترین مردمان به فرق سرش شمشیر زهرآلود فرو میآید، در بستر شهادت، باز وصیتش «و الله فی الایتام» است. این چنین این مرد فرزانه یتیم‌نواز بوده است...

حسین، فرزند یک چنین مردی است. فرزند شجاعت و عدل است. فرزند یاری و مردانگی است...

اما... این مرد که شاهد وصیت پدرش بوده (در باب یتیمان)، چه میکنند با فرزندانش؟

پس از تمامی اتفاقات ناگوار، طفل خردسالش را، آن فرزند بی‌گناه بی‌خطر را، با تیر میزنند. پس از قتل پدر و تمامی اطرافیان، دختر کوچکش را سیلی می‌زنند... نامردها، این است رسم مردانگی؟ پس از تمام این اتفاقات، حتی می‌توانید به چهره‌ی پدربزرگ این دختر (حضرت علی) فکر کنید؟

آنچه نوشته شد، ذره‌ای بود از آنچه در آن روز عجیب گذشته است. روزی که تقابل مردان و نامردان و در واقع «مردانگی» و «نامردی» بود.

و امروز، روزی است که در آن خاطره‌ی فرزند رشید حضرت علی، یعنی حضرت ابوالفضل (ع) را پاس میداریم. آن مردی که هر آنچه صفات مردانه است را در خود پرورانده بود.

پارسال همین مواقع بود که پای منبر سخنرانی عزیز بودم. ایشان انتقاد داشت که چرا ما همیشه امام حسین را به صورت لاتی و برای جوامع ضعیف و لات و ... استفاده میکنیم؟ چرا هیچگاه امام را امام پولدارها و پزشکان و «آدم حسابی‌ها» هم در نظر نمی‌گیریم؟

فکر میکنم در همین لحظه که متن را مینویسم با نگاهی به چند سطر بالاتر پاسخ را بدانم.

آنها که «لات‌بازی» در می‌آورند، در کنار برخی از کارهای اشتباهشان، اما «بخشی» از مردانگی را دارند. بخشی را... به همین دلیل است که پای حرفشان هستند، به همین دلیل است که اگر قول یاری به کسی بدهند، جان می‌دهند، چاقو می‌خورند، اما یاری او را رها نمی‌کنند...

حال این بخش کوچک از مردانگی را کامل کنید، بخش‌های اشتباه را از آن حذف کنید و بخش‌های باقی‌مانده را به آن اضافه کنید... می‌شود حضرت عباس (ع)، که شاید بشود گفت خود مردانگی است... به آن علم و بصیرت را هم اضافه کنید...

یک چنین مردی، وقتی ببیند که شیرخوار نمی‌تواند شیر بخورد و مادرش شیر ندارد، وقتی ببیند که کودکان خردسال رنج تشنگی و ترس و اندوه را متحمل هستند چه حسی دارد؟ خونش چگونه به جوش می‌آید؟ آیا مردانگی او اجازه می‌دهد که نفس آرامی بکشد؟

این درد را شاید لات‌ها و داش‌مشتی‌ها بیشتر از امثال من و سایرین مشابه من بفهمند...

باز دردناک این است که این مرد که فرزند آن شیرمرد شجاعی است که هیچگاه سپر از پشت نمی‌بست را رودررو از پا در نیاوردند. کمین کردند. در ناجوانمردانه‌ترین حالت ضعیف کردند...

لعنت بر اولی و دومی و سومی و چهارمی و فرزند نحسش آن پنجمین که میمون‌باز و هوسران بود، لعنت بر آن حاکم دست‌نشانده‌اش پسر مرجانه، لعنت بر فرمانده و فرمانده جایگزین در آن لشکر شیطانی، و لعنت بر تمامی لشکریان شیطانی و آنان که آنها را مشایعت کردند (مشایعت باعث تقویت عزم است) و لعنت بر آنان که با آن لشکر شیطانی بیعت کردند ولی سکوت کردند و در جنگ شرکت نکردند...

و سلام بر حسین،

و علی پسر حسین،

و فرزندان حسین،

و یاران حسین.

یک تصمیم در مورد خودم

میخواهم روی میزان بهره‌ی هیجانی خودم کار کنم. بهره‌ی هوشی من بالاست. برای افزایش بهره‌ی هیجانی خود میخواهم یک تمرین را از این به بعد انجام بدهم. یک دفتر کنار خودم میگذارم و هرگاه ایده‌ی خوبی به ذهنم رسید آن را یادداشت می‌کنم. در مقابل زمان‌هایی که ذهن من برای خودش می‌پرد و تخیل میکند این اجازه را از آن می‌گیرم.

هزارپا، دینامیت و دم‌سرخ‌ها

به نام خالق قلم،

پس از مدت‌ها دوباره دست به قلم برده‌ام. البته نه از آن قلم‌های پردار و زیبا که کاراکترهای فیلم‌های سینمایی با آن می‌نویسند؛ بلکه بر قلمی دیجیتال که ناشی از حرکت سر انگشتانم بر روی صفحه‌کلید لپ‌تاپم است.

در حالی که به کاناپه‌ی نسکافه‌ای قدیمی خانه پدر و مادرم لم داده‌ام، لپ‌تاپ را روی پاهایم گذاشته‌ام و با استفاده از یک مودم 4G کوچک که به صورت یک دانگل USB به آن متصل است با اینترنت ارتباط دارم.

بگذریم.

در یک ماه و نیم گذشته به اتفاق خانواده سه فیلم سینمایی ایرانی در سبک کمدی دیده‌ایم:

هزارپا، دینامیت و دم‌سرخ‌ها

تقریبا مطمئن هستم که هزارپا بی‌محتواترین فیلمی است که تا به حال مشاهده کرده‌ام. فیلمی که تمام قدرتش را از شوخی‌های سبک می‌گیرد و همچنین بسیار مدیون استفاده از عناصر نوستالژیک دهه‌شصتی است. متاسفانه هنگامی که ذهن با این فیلم همراه می‌شود دیگر نمی‌تواند از آن دل بکند، زیرا به دنبال نتیجه‌گیری نهایی این فیلم است؛ یعنی دقیقا همان چیزی که این فیلم تماما فاقد آن است. البته به شوخی‌های بسیار نابه‌جا،‌ سطحی، غیرواقعی و خارج از عرف این هزارپای احمق با عزیزان از جان‌گذشته‌ی جانبار که ما جانمان را مدیون ایثار آنان هستیم کاری نداریم زیرا این پدیده را احمقانه‌تر از آن می‌پنداریم که ارزش بررسی داشته باشد و بیننده با هر نگرش سیاسی که باشد خودش به خوبی متوجه این امر می‌باشد.

دینامیت فیلمی است بسیار کودکانه که خودش را حامل پیامی عمیق می‌پندارد! فیلمی که با ارائه‌ی یک برچسب‌گذاری و طبقه‌بندی مذهبی‌ها و غیر‌مذهبی‌ها به دو خانواده‌ی معتدل و تندرو می‌کوشد مشکلات را به گردن تندروی‌ها بیاندازد. دینامیت کمی از هزارپا عاقلانه‌تر است زیرا حداقل یک هدف و پیام دارد، اما متاسفانه باز هم فرسنگ‌ها از تعقل فاصله دارد زیرا هیچگاه درک نکرده که در متن باورهای دینی رفتار «غیر مذهبی» پذیرفته نیست و در مقابل آنچه آنرا غیر مذهبی متعادل می‌نامد در حقیقت یک مذهبی خدا باور تمام عیار با باورهای شُل و وِل است! در یک کلام، دینامیت تلاشی است بسیار ابلهانه هم‌راستا با جهت حرکت «عمامه صورتی». این مستند هم طفلکی خیلی گناه دارد زیرا این امر که در جامعه مشکلاتی به دلیل عدم برقراری ارتباط بین سلایق مختلف وجود دارد را خوب فهمیده اما هرگز نتوانسته است اولا مشکل را دقیق شناسائی کند، ثانیا برای آن راهکار موثر و خوش‌اندیشه‌ای ارائه بدهد.

و نهایتا دم‌سرخ‌ها حال تلاشی بود برای تلطیف فضای سیاسی. فیلمی سینمایی که به خوبی با ابتدای دوره‌ی دوم ریاست جمهوری آقای روحانی مطابقت داشت. البته بی‌چاره فیلم‌نامه‌اش قبل از اتفاقات سال ۱۳۹۶ نوشته شده بوده است. متاسفانه دم‌سرخ‌ها علی‌رغم رعایت حداکثری خط قرمزها (تا حدی که بتواند فروشی هم داشته باشد!) و استفاده از شوخی‌های محتاطانه‌تر و در واقع خانواده‌پسند‌تر، باز هم فاقد نتیجه‌گیری و حمل یک پیام موثر و صحیح است.

با خود می‌پندارم که این سه فیلم چقدر نمایانگر سه دسته از مشکلات فکری فرهنگی کشور هستند...

هزارپا، به خوبی پدیده‌ی «توجیه فاسد از طریق تعمیم فساد» را نشان می‌دهد و کافر همه را به کیش خود پندارد. چقدر بد است که این فیلم بسیار مبتذل سرپوش و در واقع تاییدی بر رفتار فاسد می‌زند. دینامیت تلاشی است برای دعوت به انفعال به نام تعادل... یک فیلم بسیار «بنفش» که ادعا می‌کند «کلید» حل مشکلات را یافته است و به جای اینکه فضای بحث و یافتن حقیقت را فراهم کند، سعی می‌کند بگوید کلا کنار هم خوب باشید و کسی نیست که بگوید: باشه عزیز خوب خواهیم بود، منتهی نهایتا کدام یک از ما تفکری بر حق دارد؟ و آخر از همه دم‌سرخ‌ها یک هزارپای محتاط است که صرفا از نظر شناختی فضایی مسالمت‌آمیزتر را ترسیم می‌کند...

حوصله ندارم. می‌خواهم با FL Studio یک موسیقی Remix بسازم...

اونی که باید بهش رای داد!

سلام

به نظرتون کسی که دنبال طلب دانش و علم مدیریت بوده، وقت این رو داره که پول زیادی در بیاره؟ اونی که پول زیادی نداره، می‌تونه تبلیغ کنه؟ اونی که نمی‌تونه تبلیغ کنه مردم می‌شناسندش تا بهش رای بدن؟ اونی که بهش رای نمی‌دن، می‌تونه بره توی مجلس؟ اونی که نمی‌ره توی مجلس می‌تونه در تصمیمات مجلس نقش داشته باشه؟

پس برای رضای خدا، اونی که واقعا صلاحیتش رو داره بشناسیم و بشناسونیم و دنبال افراد گم‌نام باشیم، نه افراد صاحب نام.

آنچه گریه دارد!

به نام خالق یکتا

جای گریه دارد کار آنان که می‌خواهند به جای اسلامی ایرانی باشند و نام پارسی بر کودک خود نهند و وُرا افراسیاب نام نهند در شناسنامه!

نظر بسیار زیبای یکی از خوانندگان

به نام خدا

با تشکر از elliot بابت نظر بسیار زیبایی که برای پست پیشین دادند، نیاز شد که نظر ایشون رو در یک پست جداگانه برای همه به اشتراک بذارم:

خب این خیلی بحران جدی ایه!
انگار آدم ها رو هر کاریشون کنی آخرش مجبورن یه بتی برای خودشون بسازن که زندگیشون رو حول اون شکل بدن
نظر شخصیم اینه که وقتی فردی خدای بزرگی نداشته باشه (مثل خدای خیلی افراد جامعه که یک موجود فقیره که حتی از تامین رزق کافی بنده هاش هم ناتوانه)، برای پر کردن اون خلائی که حس میکنه هی بت میسازه و میخواد اون رو مرجع خیلی چیزاش قرار بده
و حقیقتا عاشق اون بت میشه
خب خیلی ها هم مثلا انقدر عاشق همسرشون یا هر نسبتی که اخیرا ایجاد شده (!) میشن که جای خداشون رو میگیره

و بخش خطرناکش همون مرجع شدنه. این که سلبریتی ها و حتی سلبریتی های علمی در خارج کشور مثل کاکو و هاوکینگ و غیره میشن مرجع چیزهایی که بهشون ربطی نداره مثل فلسفه و آفرینش و دین و از این قبیل موضوعاتی که نمیشه با پایه ی علوم تجربیِ صرف درموردشون اظهار نظر کرد. کلا سلبریتی گرایی توی هر چیزی بده. چه بازیگر باشه چه دانشمند باشه چه مداح باشه که اخیرا مدل سلبریتی گری در مداحی و نوحه خونی رواج پیدا کرده و بشدت ضربه میزنه به فرهنگ دینی.

خب چه اهمیتی داره که اون سلبریتی که حتی ممکنه بازیگری نخونده باشه و صرفا یه اسکریپت دستش میدن، یا اصلا نویسنده ی فیلمها که خودش مغز داستان ها بوده، یک حرفی بزنه و نظری بده، و بقیه اون رو بین هم پخش کنن و به عنوان یه حرف صحیح و اتفاقا فلسفی (!) به هم منتقل کنند؟
در وهله اول شاید این دیده بشه که بله، من با به اشتراک گذاشتن این کلیپ ها دارم از زبون کسی دیگه حرفم رو میزنم. ولی درواقع دارم مرجع گزینی میکنم و برای افرادی تریبون میسازم که جز در تخصص خودشون اگر حرفی بزنند هیچ فرقی با یک فرد عادی مثل من نمیکنه! بازیگر فقط باید درمورد اصول بازیگری، چالشهاش و جذابیتهای کارش صحبت کنه و لایو بذاره و اتفاقا مردم کلی یاد میگیرن! دانشمند باید درمورد مسائل تئوری و چالشهای عملی و فایده های علمش حرف بزنه و مداح باید اصلا به صورت نیمه تصادفی و بدون اطلاع و بنر زدن و این سلبریتی بازی ها بره یه مجلسی رو روشن کنه و بره سر خونه زندگیش!

ولی خب متاسفانه هیچکس سر جای خودش نیست. اصلا چرا آدم ها باید بت های همدیگه بشن وقتی میتونن برابر همدیگه باشن و مهم نباشه یکی بازیگره یا دانشمند. بازیگر هم باید دانشمند زمینه ی خودش باشه، منتها اخیرا شدند مترسک ایدئولوژی های داخلی و خارجی.

آقا رضا گلزار

به نام خدا

دو سه روز پیش کلیپ اون بنده خدا خانمی رو دیدم که از ازدواج آقا رضا گلزار ناراحت بود و گریه می کرد. همچنین در کنارش ویدئوی موسیقی ساخته شده که ترکیب سه کلیپ بود به شرح زیر رو هم دیدم:

  1. کلیپ گریه های همین خانم
  2. کلیپ بیدار کردن آقا رضا
  3. کلیپ اون پسره به سلامتی عشم بی معرفت ولم کرد (این یکی اصلا محتواش مورد تایید نیست ولی متاسفانه در اینترنت کاملا پخشه)

اون ویدئوی موسیقی بسیار خنده داره، ولی وقتی به کلیت ماجرا فکر میکنم و به اینکه یه خانم اینطور عاشق یه هنرپیشه بوده و داره از ته دل به خاطر ازدواج اون هنرپیشه گریه میکنه ناراحت میشم. ناراحتی من به خاطر اشتباه این خانم در عاشق یک بازیگر شدن از این جهت که احتمال رسیدن بهش بسیار پایینه نیست.

البته که باز هم تاکید میکنم که به نظر من این عشقه و هوس نیست. قبلا توی یکی از پست ها این دیدگاهم رو گفتم و هنوز هم نظرم همونه... اما:

ناراحتی من از اینه که میبینم یک بازیگر مثل محمدرضا گلزار و یا یک ورزشکار مثل رونالدو و مسی و یا حتی یک تیم ورزشی اینچنین طرفدارانی دارن که واقعا عاشق هستن... و در همین حال، دانش مندان و فرهیختگان واقعی در ایران خودمون و کل جهان، حتی شناخته شده هم نیستن چه برسه به اینکه ملت عاشقشون بشن.

البته که جای تعجب نداره چون این پدیده جدید نیست. از قرنها و هزاره ها پیش همین بوده... اما حداقل در دوران حیات من تا امروز در این حد شدید این مساله رو ندیده بودم.

ضمنا، آقا رضا گلزار مبارکتون باشه واقعا... اما جا داشت که زودتر از ۴۲ سالگی هم ازدواج بکنید!