قطرهای ناچیز در باب این اقیانوس
بسم الله الرحمن الرحیم
با توجه به مریضی که این روزها درگیرش بودم، تاسوعا و عاشورای امسال کمتر فرصت یافتم در مجامع عزاداری عمومی شرکت کنم، و امسال بیشتر در خانه سعی در انجام این وظیفه داشتم. همچنین حوادث دردناکی که اکنون در غزه اتفاق میافتد و دردناکتر از آن، پوشش رسانهای دروغین وابسته به صهیونیسم و این ظلم عظیم، باعث شد سوالی به من هجوم بیاورد:
با توجه به تمامی حوادثی که در آن مظلوم مورد ظلم ظالم واقع میشود، چه چیز باعث میشود که اتفاقات کربلا اینقدر متفاوت باشد؟ چه چیز باعث میشود که این مصیبت، بزرگترین مصیبت عالم لقب بگیرد؟ آیا صرفا صورت ظلم است که در کربلا در بالاترین حد خود بوده است؟
این شد که بر آن شدم تا حتما بخشی از این دو روز مهم را، تلاش کنم برای این سوالم پاسخی بیابم...
البته که فکر میکنم پاسخی هم دارم:
بخش مهمی که در تحلیلات خود از آن غافل هستیم، این است که مظلوم چه کسی بوده؟
مثالی در دست برای این تحلیل، شهادت سردار خودمان، سردار قاسم سلیمانی بود... این چه حالتی بود که پس از شهادت ایشان، در دل تقریبا تمامی ایرانیان دست داد؟ چرا در شهادت و فوت سایرین این حس غم و خبر سنگین نبود؟
دلیلش را باید در خودِ سردار جست... مردی که برای او سنگین بود که به سایرین ظلم بشود. مردی که برایش سنگین بود آنچه داعش با مردمان مظلوم میکرد. مردی که جانش را برای دفاع از مظلومین بر کف دست گذاشت. یک چنین مردی، بخصوص وقتی با نامردی و ناجوانمردی ترور بشود، گویی در جهان اتفاقات سهمگینی میافتد... اتفاقاتی که نحوهی رخ دادن آنها از علم ناچیز امثال من خارج است، اما خودِ رخ دادن آنها را با شهود غیر قابل انکار خود درک میکنیم...
پس اگر برای این سردار ارزشمند جهان و حداقل ایران، این چنین وضعی را به خود گرفت، در شهادت امام باید اتفاقاتی که در این عالم دارای زمان و مکان افتاده باشد، بسیار عظیمتر باشد...
لذا سادهترین پاسخ به سوالی که دارم، این است که باید ابتدا مظلوم را شناخت... به همین دلیل، قصد دارم به عنوان بخشی از وظیفهی خود، امام را از روی کلام باقی از خود ایشان بشناسم. رسم است که ۴۰ حدیث از ائمه را نقل میکنند، اما با توجه به کوتاهی فرصت، تمام تلاشم را میکنم با شرح ۳ حدیث، آن هم در حد عقل ناچیز خود، کربلا را از آن زاویه نگاه کنم...
البته پیش از شروع، این نکته را هم ذکر میکنم که بین زبان و عمل فاصله زیاد است؛ یعنی ممکن است فردی حرفی را بزند اما عملش چیز دیگری باشد، کلید این ارتباط میزان صداقت فرد است. انسان صادق عملش و سخنش یکی است...
حال اگر انسانی جانش را برای اعتقادش در کف دست بگیرد، مصیبتهای بسیار سخت را تحمل کند و دست از اعتقادش بر ندارد، آیا غیر از این است که آن فرد صادق است؟
حدیث اول: عقلانیت
اى مردم! خداوند بندگان را آفريد تا او را بشناسند، آنگاه كه او را شناختند، پرستش كنند و آنگاه كه او را پرستيدند، از پرستش غير او بى نياز شوند.
امام حسین (ع)
لذا در اندیشهی امام، پیشزمینهی پرستش خدا، شناختن او است. به عبارت دیگر، من باید خدا را بشناسم و بفهمم تا او را بپرستم. واضح است که شناختن، یعنی دوری از خرافه؛ یعنی فهمیدن و همچنین استفاده از عقل. هر چقدر که عقل ضعیفتر باشد، امکان شناخت تمامی پدیدهها برای آن کمتر است. لذا برای شناخت خدا نیاز به عقل قوی داریم...
همچنین دقت داریم که به گفتهی امام، حاصل این تعقل و شناخت، پرستش است و حاصل این پرستش بینیازی از غیر او است...
لذا در اندیشهی امام، شروع همه چیز تعقل و شناخت است. آیا امکان دارد که چنین فردی، بر اساس احساسات و عواطف - ولو احساسات اصیل و درست - حرکتی که جان خود، خانواده و عزیزترین یارانش را تهدید کند را آغاز کرده و ادامه بدهد؟
پس باید تاکید کنیم که آنچه در کربلا رخ داده، حقیقتا بسیار عقلانی بوده. چه از انگیزهی امام برای شروع حرکت به سمت کوفه و چه در اتفاقاتی که از ابتدای آن تا انتها رخ داده است...
اما آنچه که در بیان درد عاشورا و ظلمی که میرود از آن غافل هستیم، تقابل جاهلان و عاقلان است.
رفتار، گفتار، گفتمان، تصمیمات و اعمال برخاسته از جهل، گونهای از رنج را بر عقل اعمال میکند که شدت و عمق آن غیر قابل توصیف است. رنجی که تحمل آن از تحمل خیلی از مصیبتها سختتر است...
اصلا میشود گفت هر لحظه وجود جهل در کنار عقل، باعث رنجش عمیق عقل است...
و چه دردناک بود وقتی که پیامبر اسلام (ص) عمیقترین مسائل عقلانی را به مردم میگفتند و اما این مردم جاهل بر سر و روی وی سنگ و زباله میرختند... چه دردناک بود وقتی حضرت امیر (ع) مشغول بیان عمیقترین سخنان بود و اطرافیان سخنش را برای پرسیدن سوالات جاهلانه میبریدند... فقط کسی این درد را میفهمد که برای جاریشدن تفکر لب به سخن گشوده باشد و جاهلان وی را خفه کرده باشند. حقیقتا دردی است جانکاه...
اما،
در مورد حضرت امام حسین (ع)، در این عرصهی بیان عقلانیترین مسائل، این شیرابهی زباله و کلام جاهلانه نبود که باعث سکوت دردناک ایشان شد... این تیری بود که به بدن بیآزارترین فرد در آن کارزار، یعنی طفلی شیرخوار نشست...
لعنت الله علی القوم الظالمین
حدیث دوم: آزادگی
گروهى خدا را از روى ميل به بهشت عبادت مىكنند، كه اين عبادت تجارتكنندگان است و گروهى خدا را از ترس دوزخ مىپرستند و اين عبادت بردگان است، و گروهى خدا را به سبب شايستگى مىپرستند، و اين عبادت آزادگان است كه برترين عبادت است.
امام حسین (ع)
لذا عبادت امام (ع)، نه مانند تجارت با خداست،نه بر اساس بردگی خداست... بلکه بر اساس آزادگی است...
قسمت دردناک اینجاست که وقتی کسی از روی آزادگی خداوند را عبادت میکند، لذا اساسا وی در همهی امور فردی آزاده است، ولو آزادی ظاهری نداشته باشد.
چطور امکان دارد که این فرد آزاده ننگ اطاعت از کسی را بپذیرد که وی را به بندگی شیطان وادار کند؟ چطور ممکن است یک چنین فردی با کسی بیعت کند که با خدای او در تضاد است؟
لذا آنچه که کربلا را دردناک میکند، این جانبازی و گذاشتن جان است برای حفظ عزت... برای حفظ آزادگی...
بله... آزاده، آزاده را جذب میکند... لذا میبینیم که امام چطور اولا حر را به سمت خود جذب کرده و آنگاه چطور با حفظ کرامتش، ندامت او را میبخشد... برای امام این مهم نیست که پیکرش را با تیر سوراخ سوراخ کنند... اینکه تشنه باشد و بجنگد... اینکه جوانش را که شبیهترین به پیامبر است، تکهتکه کنند...
اما...
آنچه که کمر چنین جوانمردی را میشکند، این است که ببیند مردی جوانمرد، کسی که تعریف مردانگی است، برای جوانمردانهترین کار آن زمان، یعنی فراهمآوردن آب برای کودکان تشنه، به جوانمردانهترین حالت به سمت رود آب برود و سگان و گرگان ناجوانمرد، به ناجوانمردانهترین حالت وی را از پا در بیاورند و مشکش را بزنند...
آری... یک چنین حادثهای که تقابل جوانمردی و ناجوانمردی است، هر چقدر انسانی آزادهتر باشد بیشتر وی را میآزارد... لذا همین است که آزادهترین انسانها تا به جایی تحمل این مصیبت برایش سخت است که کمرش را میشکند...
لعنت الله علی القوم الظالمین
حدیث سوم: قدرت
باگذشتترين مردم كسى است كه با وجود قدرت، گذشت كند.
حضرت امیر (ع) برای مردم که شامل مردم کوفه میشود، همه کار کرد. از آموختن علم و مسائل فقهی تا قضاوت و حکومت عادلانه... مردم چه کردند؟ جز اینکه این قویترین مردمان، این تعریف شجاعت را، به جایی رساندند که شبانه در چاه گریه میکرد از تنهایی؟
در نهایت هم که به شهادت رسید...
این نامردمان نامرد، خود به امام حسین نامه نوشتند و از وی برای بهبود وضعشان درخواست یاری کردند، اما خود فرستادهاش را کشتند، خود به جنگ وی رفتند، خود بیاحترامی کردند... بر روی وی آب را بستند...
اما امام، فرزند گذشت بود.
با وجود تمامی این ناسپاسیها، باز هم تا آخرین لحظات ممکن راه را برای طرف مقابل باز میگذاشت که برگردد و بخشیده بشود.
اما،
ناجوانمردان چه کردند؟
در حالی که علم به این داشتند که در سپاه باطلند و حجت بر آنها تمام شده بود، کودکان بیگناه را حتی برای گناه نکردهشان نیز نبخشیدند. سر بریدهی پدر را برای ترساندن دختر خردسال استفاده کردند. دختری که به تازگی از گرگان سیلی خورده بود...
بیش از این قلمم بر نوشتن نمیرود... لذا به همین سه مورد بسنده میکنم...
السلام علی الحسین
و علی علیبن الحسین
و علی اصحاب الحسین
و علی اولاد الحسین