به نام خدایی که همین نزدیکی است.

تا به حال متون زیادی نوشته‌ام،‌ در هنگام نوشتن، تلاشم بر این بوده که تا جای ممکن دقیق و فکرشده کلمات را به کار ببرم... اما در این نوشتار قصد دارم یک بار بنویسم و آنچه از دل برآید را مستقیما جاری کنم.

بیش از هزار سال از هنگام شهادت امام حسین (ع) میگذرد. این عجیب است که چه شده که این عزا همچنان برپاست؟ آن هم نه با مخارج سازمان‌دهی شده‌ی متزورانه و بهره‌وری از به قول معروف امپراطوری رسانه‌ای... بلکه توسط ساده‌ترین مردم، در درجات مالی و بضاعت‌های گوناگون... از آن کم‌خرج‌ترین که در یک محله‌ی نسبتا کم‌درآمدتر یک میز میگذارد جلوی دکانش و نوه‌هایش شربت بسیار ساده‌ی نبات و گلاب به مردم می‌دهند و در کنارش هم یک رادیو ضبط قدیمی دارد یک نوحه پخش می‌کند بگیریم، تا آن مراسمات پرخرجی که اصلا هدف آن ظهور و تبلیغ در عرصه‌ی بین‌المللی است (برای مثال حسینیه معلی).

چه شده است که این سِر اینگونه به حیات خود ادامه می‌دهد؟ آیا باید منتظر بمانیم تا Science و Scienceپرستان یک بار دیگر پا را از حیطه‌ی قدرت استدلال خویش فراتر گذاشته و خارج از محیطی که حق اظهار نظر در آن را دارند در این مورد هم توجیهات غیرمنطقی (هنگامی که خارج از چارچوب باشد) و فاسد (برخاسته و برخواسته از فساد) را ارائه بدهند؟

صد البته که یقین دارم در این مورد خاص، آن تهدیدات هم به هیچ وجه عملگر نخواهد بود...

تمام اینها را میدانیم. هم من میدانم و هم شما...

صرفا این عهد الستی بسیار عجیب است. چقدر عجیب است که خیابان‌های سیاه‌پوشِ ساعت ۸:۳۰ شب به بعد، هنگامی که در آن رانندگی می‌کنی، احساسی از خلسه عمیق را منتقل می‌کنند. احساسی از جنس یقین، از جنس آرامش واقعی، از جنس دوری از تکاپوی وحشی مورد نیاز برای چرخش زندگی‌ها در این دوره‌ای که در آن زندگانی داریم...

چه تلاش‌ها شد که با امثال یوگا و مدیتیشن همین حالات را خلق کنند... یا با روش‌هایی مثل خودهیپنوتیزم فوری... به راستی کدام یک می‌تواند این حالت عجیبی که در این ایام ایجاد میشود را ایجاد کند؟

چه کرد آن مرد بزرگ و یارانش که اینچنین وضعیتی را در فضا و مکان ساخته است؟

شاید بد نباشد گریزی بزنیم به وضعیت آن زمان...

نتیجه‌ی ۲۳ سال (و البته شاید منطقی باشد بگوییم بیشتر، زیرا در هنگام ابتدای نزول وحی، قرارگیری پیامبر بر خلق عظیم در همان موقع برقرار بوده است) تلاش بزرگمرد تاریخ حضرت محمد - صل الله علیه و آله - و در کنار وی چهره‌های عظیمی همچون حضرت علی (ع)، حضرت خدیجه (س) و حضرت همزه (ع) که به راستی شیران عرصه‌ی ایمان نظری و عملی بوده‌اند شد خلق جامعه‌ای که از اوج جهل، جهلی که نوزاد تازه متولد شده را به درون خاک می‌اندازد و می‌کشد، به حدود بالای انسانیت آن هم در عرصه‌ی نه تنها فردی، بلکه در عرصه‌ی اجتماعی رساند...

آنان که برای ایجاد تغییر در این جهان تلاش‌ها کرده‌اند، با تک تک سلول‌های بدنشان درک می‌کنند که یک چنین تحولی نیازمند چه حد بالایی از فداکاری، شجاعت، ایمان و مهمتر از همه «همت شکست‌ناپذیر» است.

آیا کسی هست که کاری برای بهبود این جهان کرده باشد و شک داشته باشد که پیامبر، حضرت علی (ع) و حضرت خدیجه (س) رنج بسیار زیادی را متحمل شدند؟

دردناک اینجاست که پس از این موفقیت عظیم برای جامعه‌ی بشری، پس از اعلام «اجر رسالت»، پس از اعلام «انما یرید الله ...»، پس از اعلام «انما ولیکم الله و ...»، پس از اعلام «ان اکرمکم عند الله ...» و همچنین پس از اعلام «... لا ینطق علی الهوی ...» از سمت خدا، آن هنگام که رسول خدا ...، عده‌ای جانور، سیاست خبیث پیش از این دوره‌ی انسانیت را مجددا زنده کردند.

اللهم العن اول ظالم ظلم حق آل محمد و آله...

فردی غیراصیل، که احتمالا نمونه‌اش میشود رفتارهای تازه‌بدوران‌های امروزی که خود را باخته و نمکدان شکنندگان حرفه‌ای هستند، آن دسته از افراد که حتی لیاقتش را ندارند روی وصف آنها وقت بگذاریم، یکی از آنها، آمد و مسیر انتقال قدرت سیاسی از پیامبر (ص) به دریای علم و عمل، یعنی حضرت علی (ع) را به نفع خویش تغییر داد.

و امان از مردمی که .... نتیجه چه شد؟ سرور زنان عالم، آنکه صبورترین مردم - پیامبر - او را در بین آدمیان محل اتکای خویش میدانست تا آنجا که وی را «مادر پدرش» نامید، بر اثر نامردی این نامردان و اطرافیانشان کشته شد، و البته آنان را که در راه خدا کشته‌شده‌اند، کشته نمی‌پنداریم، بلکه زندگان‌اند در نزد پروردگار...

گذشت.

آن هنگام که آن اولی از این جهان رخت بر بست، ملعون دوم روی کار آمد و مجددا حرف پیامبر را زمین زد. البته در جریانِ رسیدن قدرت به آن اولی هم دقیقا همان کار را کرده بود و این تازگی نداشت...

پس از وی سومین انسان نفرین‌شده روی کار آمد... فسادش به حدی بود که مردم ریختند و او را کشتند!

آنگاه، آنان خود به سراغ مردی رفتند که سالیان طولانی او را به انزوا کشانده بودند. مردی که صبورترین، داناترین، شجاع‌ترین، عاقل‌ترین، عابدترین، مردمی‌ترین، خاکی‌ترین، پرهمت‌ترین و مظهر تمامی «ترین‌های خوب» بود... مردمان مثل اینکه تازه به یاد آورده بودند که حضرت علی (ع) بوده که از ابتدا توصیه‌ی پیامبر و در واقع خدا، برای در دست داشتن قدرت بوده. و این ویژگی مردان بزرگ است که بدون دستور مستقیم خدا و یا خواست عموم مردم، قدرت را در عرصه‌ی ظاهری به دست نمی‌گیرند.

اما چه فایده، که آن جامعه‌ی متعالی اکنون پس از این همه سال، به انواع و اقسام فساد و جهل کشانده شده بود... در هر صورت، این رهبرِ عظیم و ابرقدرت، همان جامعه را مجددا احیاء کرد. رنج فراوانی را متحمل شد...

این مرد مجددا به تاریخ نشان داد که آن رهبری که «هو مع الحق و الحق معه» آنی است که شبانه به صورت مخفی بار را بر دوش خودش (و نه خدم و حشم) گرفته، به خانه‌ی آن یتیمان میبرد و چهار دست و پا میشود تا یتیمان بر روی دوشش بازی کنند.

این مرد حتی هنگامی که به دست بدترین مردمان به فرق سرش شمشیر زهرآلود فرو میآید، در بستر شهادت، باز وصیتش «و الله فی الایتام» است. این چنین این مرد فرزانه یتیم‌نواز بوده است...

حسین، فرزند یک چنین مردی است. فرزند شجاعت و عدل است. فرزند یاری و مردانگی است...

اما... این مرد که شاهد وصیت پدرش بوده (در باب یتیمان)، چه میکنند با فرزندانش؟

پس از تمامی اتفاقات ناگوار، طفل خردسالش را، آن فرزند بی‌گناه بی‌خطر را، با تیر میزنند. پس از قتل پدر و تمامی اطرافیان، دختر کوچکش را سیلی می‌زنند... نامردها، این است رسم مردانگی؟ پس از تمام این اتفاقات، حتی می‌توانید به چهره‌ی پدربزرگ این دختر (حضرت علی) فکر کنید؟

آنچه نوشته شد، ذره‌ای بود از آنچه در آن روز عجیب گذشته است. روزی که تقابل مردان و نامردان و در واقع «مردانگی» و «نامردی» بود.

و امروز، روزی است که در آن خاطره‌ی فرزند رشید حضرت علی، یعنی حضرت ابوالفضل (ع) را پاس میداریم. آن مردی که هر آنچه صفات مردانه است را در خود پرورانده بود.

پارسال همین مواقع بود که پای منبر سخنرانی عزیز بودم. ایشان انتقاد داشت که چرا ما همیشه امام حسین را به صورت لاتی و برای جوامع ضعیف و لات و ... استفاده میکنیم؟ چرا هیچگاه امام را امام پولدارها و پزشکان و «آدم حسابی‌ها» هم در نظر نمی‌گیریم؟

فکر میکنم در همین لحظه که متن را مینویسم با نگاهی به چند سطر بالاتر پاسخ را بدانم.

آنها که «لات‌بازی» در می‌آورند، در کنار برخی از کارهای اشتباهشان، اما «بخشی» از مردانگی را دارند. بخشی را... به همین دلیل است که پای حرفشان هستند، به همین دلیل است که اگر قول یاری به کسی بدهند، جان می‌دهند، چاقو می‌خورند، اما یاری او را رها نمی‌کنند...

حال این بخش کوچک از مردانگی را کامل کنید، بخش‌های اشتباه را از آن حذف کنید و بخش‌های باقی‌مانده را به آن اضافه کنید... می‌شود حضرت عباس (ع)، که شاید بشود گفت خود مردانگی است... به آن علم و بصیرت را هم اضافه کنید...

یک چنین مردی، وقتی ببیند که شیرخوار نمی‌تواند شیر بخورد و مادرش شیر ندارد، وقتی ببیند که کودکان خردسال رنج تشنگی و ترس و اندوه را متحمل هستند چه حسی دارد؟ خونش چگونه به جوش می‌آید؟ آیا مردانگی او اجازه می‌دهد که نفس آرامی بکشد؟

این درد را شاید لات‌ها و داش‌مشتی‌ها بیشتر از امثال من و سایرین مشابه من بفهمند...

باز دردناک این است که این مرد که فرزند آن شیرمرد شجاعی است که هیچگاه سپر از پشت نمی‌بست را رودررو از پا در نیاوردند. کمین کردند. در ناجوانمردانه‌ترین حالت ضعیف کردند...

لعنت بر اولی و دومی و سومی و چهارمی و فرزند نحسش آن پنجمین که میمون‌باز و هوسران بود، لعنت بر آن حاکم دست‌نشانده‌اش پسر مرجانه، لعنت بر فرمانده و فرمانده جایگزین در آن لشکر شیطانی، و لعنت بر تمامی لشکریان شیطانی و آنان که آنها را مشایعت کردند (مشایعت باعث تقویت عزم است) و لعنت بر آنان که با آن لشکر شیطانی بیعت کردند ولی سکوت کردند و در جنگ شرکت نکردند...

و سلام بر حسین،

و علی پسر حسین،

و فرزندان حسین،

و یاران حسین.