به نام خدایی که انسان را آفرید

پدیده‌ای که اخیرا خیلی مرا آزار داده، چیزی است که نام مناسبی که برای آن به ذهنم می‌رسد «تکبر نسلی» است و اندکی با تکبر ناشی از سن فرق دارد. در این تکبر، مادربزرگ یا پدربزرگ همواره فکر می‌کند که از نسل نوه‌اش بیشتر می‌فهمد و پدر یا مادر همواره فکر می‌کند که از نسل فرزندش درست‌تر فکر می‌کند.

این تکبر مخصوصا خودش را جایی نشان می‌دهد که روابط نزدیک‌تر است... برای مثال فردی که دچار اینگونه از تکبر است، فرزند، نوه یا عروس و داماد خودش که متخصص و حرفه‌ای در یک امر است را فراموش می‌کند و هنگامی که به مشکلی برمی‌خورد، نظر فرزند اصغرآقا بقال سر کوچه را جویا می‌شود که خیلی تخصص خاصی هم از او سراغ ندارد اما خانم اکبرآقا سوپری ته محل در یکی از جلسات خانوادگی به وی گفته که فرزند اصغرآقا بقال سر کوچه - ماششاللا هزار ماششاللا - خیلی حرفه‌ای و دست به کار و خلاصه جوان رعنایی است!

اگر ریشه‌ی دخالت‌های نابه‌جای ناحقِ نابودگرِ زندگی‌های زناشویی را هم جویا بشوید، به نظرم در ۹۰ درصد مواقع به همین مورد می‌رسیم. یعنی چون فرد مسن‌تر خودش را از نظر فکری-جایگاهی هم بالاتر می‌پندارد، نه تنها به خود اجازه‌ی ارائه‌ی نظر پیش از درخواست از وی را می‌دهد، بلکه حتی نظرش را به زور روی زندگی آن دو که به خودشان مربوط است، اعمال نیز می‌کند.

در مورد مباحث مدیریتی و اداره‌ی امور و سِمَت‌ها و جایگاه‌ها هم که ... بگذارید چیزی نگویم جز اینکه این جماعت متکبر گاها سیاست را هم به دست می‌گیرند، اما حرف رهبر این انقلاب در مورد جوان‌گرایی را به سادگی زیر پا می‌گذارند و خود دشمن این تفکر هستند. افرادی که وِرد زبانشان این است: «من چند پیراهن بیشتر از تو پاره کرده‌ام...» و ... کجا می‌توانند عملکردِ فَشَلِ خود را به جوانان دارای اندیشه‌ی کارا بسپارند که خام و کم‌تجربه و «دارای‌پیراهن‌های‌کم‌ترپاره‌شده» هستند؟

بگذریم... سخن را طولانی نکنیم که کم‌اثر می‌شود!