پایان یک دوقطبی و آغاز یک دوقطبی دیگر
به نام خدایی که همین نزدیکی است
صبح بود و اندک مجالی برای تنفس داشتم و کمی در فضای مجازی دور زدم. افکارم را اینجا نه به عنوان تحلیل، بلکه به عنوان یک اتوبیوگرافی که شاید به درد پسینیان بخورد به قلم تحریر در میآورم!
ایران بیش از ۲ دهه درگیر دوقطبی اصولگرایی/اصلاحطلبی بود. وجود یک دوقطبی به خودی خود چیز بدی نیست. کما اینکه خداوند سبحان خود جانداران پیچیده را با یک دو قطبی ذاتی مذکر/مونث آفریده و به هر کدام اندکی تفاوتهای میکروسکوپیک داده که در ابعاد ماکروسکوپیک، برای مثال در انسان، دو اجتماع زنان و مردان را با ویژگیهای رفتاری بسیار متفاوت ایجاد کرده. (به نادانهایی که به خود برچسب فمینیست میزنند اگر میخواهد بربخورد، بخورد. نظریهی برابری آنان مشکلات علمی/اجتماعی/دینی متعددی دارد که حتی ارزش ندارد در مورد آن اینجا بحث کنم. البته حالت رفتاری آنها هم جالب نیست و چندباری که با ایشان بحثکردم بیمنطقی، تعصب و تحجر در کلامشان موج میزد و بحث با چنین فردی نابخردی است.)
حال وجود این دوقطبی مرد/زن، مکانیزمی را به وجود آورده که پیشران انسانیت است. در ایران در فضای تحلیلی/سیاسی نیز یک چنین دوقطبی بوجود آمد. شاهد بودیم که بهخودی خود این دوقطبی مشکل نداشت و اتفاقا مباحثاتی که بین اعضای هر گروه صورت میگرفت، آنگاه که در فضای مسالمتآمیز و علمی بود باعث نظریهپردازی، افزایش آگاهی و حتی رشد شخصی افراد میشد (هنگامی که باید نظر مخالف را با رعایت ادب تحمل میکردند).
اما لحظاتی بود که هر کدام از این قطبها دچار انحرافات و لغزشها میشدند و عمده علت این بود که از اصل وجودی و ارزشهای اصلی خویش فاصله گرفته و درگیر «هواداری»، «تیمبازی» و «تعصب تیمی» میشدند.
کار بهجایی رسید که در هر دو قطب گاها رویشهایی از افرادی را دیدیم که دیگر از ارزشهای اصیلِ خود یعنی انقلاب مردمی اسلامی، دفاع از مردم و رهبرشان، زهد اجتماعی و حکومت اسلامی فاصلهگرفتند و اینقدر این مطلب واضح است که به شرح بیشتر آن که باعث حاشیهپردازی میشود وارد نمیشوم. شما هم به عنوان خواننده اگر دارید علمی میخوانید، مراقب باشید که احساس خاصی به شما دست ندهد.
به هر حال، هرکس مرا بشناسد میداند که یک ناظرِ بیطرف (در قبال اعضای این دو گروه ۰ نه تفکرات آنها) هستم که دیدگاهش حق بودن اصل انقلاب و حاکمیت اسلام است (بنا به دلایل عقلی و علمی) و با اینکه با افراد هر قطب صحبت و تبادل نظر میکنم، اما دوست ندارم به خودم برچسبی غیر از مسلمان بزنم. بهعنوان چنین فردی ذکر میکنم که جریان اصلاحطلبی به علت دوریگرفتن بیش از حد از دستور قرآن (کلام حق خداوند) که گفته به غیرمسلمان (فرد تسلیم خداوند) اعتماد کامل نکن و متاسفانه پافشاری بر دیدگاهش اتفاقات ناگواری را برای ایران رقم زد و باعثشد که خودش از بین برود که این از بین رفتن هم فوایدی داشت و احتمالا مضراتی هم داشته باشد که ذهنِ کمتجربهی من نمیداند... به هر امر، یکی از فوایدش این بود که نشان داد: «یا ایها الذین امنوا امنوا!»
لذا ایران در حال حاضر دوقطبی سیاسی ندارد و اگر کمی تحلیلگر باشید، این را متوجه میشوید و اصلا موضوع پیچیدهای نیست. اما جالب است که اکنون شاهد شکلگیری دوقطبیهای دیگری هستیم که متاسفانه از ابتدای شکلگیری دیده میشود «متعصبانه» دارند شکل میگیرند...
در این بین دوقطبیهای فلسفی خیلی نظرم را جلب میکند... مدرنیته این بار دارد در لباس فلسفه ظاهر میشود و این عمیقتر از دوقطبیهای سیاسی است؛ زیرا نسلهای بعد را دانشگاه میسازد، نه سیاسیون. سیاسیون (به طور مستقیم) عمدتا بیشتر حاضرین را دستخوش تغییر میکنند، نه پسینیان.
آیا مدرنیته بد است؟
قطعا مطلب دیگری میطلبد! این حدیث دراز است! اما به طور کلی باید بگویم آنچه که وقتی میگوییم مدرنیته در اکثر اذهان شکل میگیرد بد است چون خطرناک است! پس اجازه بدهید که من نگویم مدرنیته زیرا تمام دستاوردهای مدرنیته بد نیست. منظور من یک تفکر خاص است (که البته چون خیلی رایج است به آن میگویم دیدگاه رایج...) لذا باید دقیقتر باشم و بگویم «مدرنیتهی افراطیِ تضادافزایندهی حامیِپول تابعِپول» که سرواژهی آن میشود «ماتحت».
خطر کجاست؟
به نظرم خطر در شکلگیری این دوقطبی در بین فلسفیون دانشگاهی است که سالها ما را به عقب یا جلو میراند. اگر نحوهی شکلگیری این دوقطبی بد باشد و افراطیون سنتگرایی و مدرنیتهخواهی در آن نقش داشته باشند، ممکن است سالها عقب بیافتیم و اگر متفکرین، آزاداندیشان و اخلاقمداران این دوقطبی را در سطح ابتدائا دانشگاه و سپس افکار عمومی زمامداری کنند، موجب اعتلا نیز ممکن است بشود...
الله اعلم!