به نام خدایی که همین نزدیکی است...

نظر سومی که یکی از عزیزان در مورد نوشته‌ی «گوشی زینب سلیمانی» دادند، باز هم نوشته‌ی جدیدی می‌طلبد. موضوع جالبی است و آدمی را به فکر فرو می‌برد...

مگر انتظار نداریم که در میان خانواده‌های کم‌درآمدتر معضلاتی مثل چشم‌وهم‌چشمی، تنگ‌نظری، بدخواهی و ... کم‌تر دیده بشود و در مقابل دل‌های این افراد به هم نزدیک‌تر باشد؟ پس چه شده است که وضعیت امنیت مالی در سال‌های اخیر که در ایران فقر بیشتر شده، پس‌رفت داشته و سرقت مواردی مثل گوشی، باتری ماشین (که همین چند ماه پیش برای خودم رخ داد!)، خودِ ماشین (!) و ... اینقدر نرخ بالایی را تجربه می‌کند؟

در این مورد دیدگاهی دارم که کمی دردناک است... امیدوارم علت دردناکی نظر من، حق بودن آن باشد... حقیقت، دردناک و خوش‌فرجام بوده و باطل شیرین و بدفرجام است؛ پس بیان می‌کنم و این جام تلخ را سر بکشیم!

آیا واقعا کم‌بودن مال باعث می‌شود دل‌های آدم‌ها به هم نزدیک بشود؟

مخالفم... به نظرم این یک دروغ بزرگ است که تلویزیون کشورهای مختلف به خوردِ مردمانش داده و علاوه بر اینکه مبنای محکمی ندارد، گاها کاملا برعکس آن رخ می‌دهد و می‌بینیم... یادم می‌آید که سال‌ها پیش یکی از سریال‌های تلویزیونی بود که در ماه مبارک رمضان پخش می‌شد و دقیقا هدفش همین بود که نشان بدهد در خانواده‌های پول‌دار امکانات زیاد اما دل‌ها از هم دور و در مقابل در خانواده‌های کم‌پول امکانات کم و دل‌ها به هم نزدیک است.

یادم می‌آید که حتی در این سریال وقاحت و سهل‌اندیشی را تا حدی پیش بردند که آخر سر اعضای خانواده‌ی پولدار دوست داشتند اموالشان را بدهند و بیایند در محیط قدیمی، کوچک و اصطلاحا پایین‌شهری آن خانواده‌ی کم بضاعت زندگی کنند. «بنده کوچکِ تمام پایین شهری‌های عزیز هم هستم... متن را تا انتها بخوانید.»

اینها فیلم، سریال و افسانه است. اما بیایید در جهان واقعیت سیر کنیم!

فقر، ثروتمندی و زهد

نکته همین است که در بالا نوشتم. بسی احمقانه است اگر ما فقر و زهد را یکی کنیم و این حماقت در رسانه موج می‌زند... البته سال‌های اخیر بهبود داشته و دست از این «خریت» برداشته‌اند. نکته اینجاست که آنچه دل آدمیان را به یکدیگر (در واقع به گوهر وجودی یکدیگر) نزدیک می‌کند، زهد است، نه فقر.

زهد آن گم‌شده‌ای است که آدمی باید به دنبال آن باشد، نه فقر! حتی الآن هم که به این تلقین رسانه‌ای معکوس فکر می‌کنم، عصبانی می‌شوم! زهد یعنی دلِ آدمی نخواهد! یعنی از بند و تقید رها باشد؛ یعنی مال‌دوست نباشد! هم ندار و هم دارا می‌توانند زاهد باشند یا نباشند. زهد با هر دو وضعیت جمع‌پذیر است! زهد یک صفت والای انسانی و مربوط به درون او است، نه بیرون او و در مقابل فقر و ثروت مربوط به بیرون او (اموالش) می‌باشند...

اگر دل من زهد نداشته باشد و فقیر باشم، میل به مالی که «ندارم» درونم را می‌آزرد و (اگر مراقب نباشم) حسادت، چشم‌وهم‌چشمی، بدخواهی، بداندیشی و چندین رذیله‌ی اخلاقی دیگر در من رشد می‌کند! من دنبال مال هستم و به من داده نشده... پس با خدا هم ممکن است به مشکل بخورم... در مقابل وقتی به یک بنده‌ی دیگرش می‌دهد، می‌گویم «او شانس دارد و من ندارم» و اینگونه احمق می‌شوم. ممکن است نسبت به آن بنده‌ی دیگر بدبین و حسود هم بشوم و به خونش تشنه بشوم.

در مقابل اگر دل من زهد نداشته باشد و داشته باشم، میل به مال دارم و مال زیادی هم دارم، پس سهل‌اندیشانه و احمقانه فکر می‌کنم که از سایر بندگان خدا بالاترم، زیرا توانسته‌ام به «هدف زندگی» برسم! در اینجاست که اولا باب تفاخر و فخر فروشی به بقیه باز است. فقیران را با رفتارم می‌آزرم و افتخار می‌کنم که دارم و این اوج هلاکت یک انسان است که به آنچه از مال دارد افتخار کند و چند دهه‌ی بعد همه را بگذارد و برود درون خاک... اینجاست که شما می‌بینید امثال آن سلبریتیِ تپلِ نادان رفتاری را انجام می‌دهد که در شان آدمی نیست و شدیدا قلب مال‌نداران را می‌آزرد!

زهد نداشتن، خطرات بزرگتری هم دارد... یک خطر آن ترس از فقر است که یکی از عوامل هلاکت بشر است! اینجا است که می‌بینید «گدایی» شکل می‌گیرد. فردی دروغ می‌گوید و درآمدش از راه گدایی دروغین، از درآمد ماهیانه من بسیار بیشتر است... همین ترس از فقر انسان را تا سر حد کفر پیش می‌برد و کار به جایی می‌رسد که بسیاری از افراد امام حسین (ع) و یارانش را تکه‌تکه و لگدکوب می‌کنند تا فقیر نشوند؛ با اینکه می‌دانند کارشان اشتباه است!

از آن طرف زهد نداشتن، اژدهای سیری ناپذیری را درون آدمی می‌پروراند که مالی بیشتر و بیشتر و بیشتر می‌‌طلبد... اینجا شما پول‌دارانی را می‌بینید بی‌رحم و وحشی و دور از آدمیت که برای زیادتر کردن مالشان به سادگی حاضرند پای بر سر دیگران بگذارند و از آنها بالا بروند...

فقط در یک نکته با تلویزیون موافقم...

زهد نداشته باشی و دارا باشی، نهایتا به افسردگی‌های عجیب و توصیف‌ناپذیری دچار می‌شوی که به جنونت منجر می‌شود... خودکشی، دگرکشی، بیماری‌های سادیستیک، تفریحات عجیب و غریب و ... از اینجا ناشی می‌شوند. معتقدم ثروتمندانِ نازاهد (نه ثروتمندان زاهد) در افسردگیِ «عمیق و ریشه‌داری» به سر می‌برند که فقط اگر پای دردودلشان بنشینی برایت معلوم می‌شود و کار هر کس نیست از ظاهر امر این را بفهمد.

تکبر ناشی از مال هم که احمقانه‌تر است از آنکه بخواهیم روی آن بحث کنیم و سعدی زیبا گفته: «ده درویش بر گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند!»

دو مثال همیشگی من

من همیشه سقراط و افلاطون را مثال می‌زنم. سقراط به شدت فقیر بود و افلاطون (شاگرد او) شدیدا پولدار! اما نهایتا نامی که از آنها به جای مانده ناشی از فقر و ثروت آنها نیست، بلکه علمشان برای بشری به یادگار مانده و نامشان را یدک می‌کشد...

در کنار اینها، انسانِ کامل، معنای انسانیت، خروجی حقیقی اسلام و معدن عجائب، حضرت علی ابن ابی طالب (ع)، مثال بسیار دقیقی است... اگر زندگی اقتصادی وی را بررسی کنیم، دو فاز کاملا متفاوت را در این زندگی می‌بینیم... جوانی و اول زندگی و فقر شدید مالی و در این حال بخشش غذای افطاریِ خود، همسر و فرزندانش به مدت سه شب پشت سر هم به فقیر،‌ مسکین و یتیم... و وای به حال ما که از خودمان درآورده‌ایم «چراغی که به مسجد رواست به خانه حرام است» و وقت و بی‌وقت این جمله‌ی خرافی بدون ریشه را به کار می‌بریم و توجیه می‌کنیم، در حالی که خود را پیرو علی می‌دانیم!

در مقابل پس از سال‌ها کارآفرینی (!) و تلاش خردمندانه و آبادسازی، در دوران میان‌سالی ایشان به ثروت بسیار عظیمی رسیدند و در این حال، باز شما آن مردی را می‌بینید که

ناشناسی که به تاریکی شب *** می برد شام یتیمان عرب

پادشاهی که به شب برقع پوش*** می کشد بار گدایان بر دوش

و اینجاست که از نهاد آدمِ حق‌گرا فریاد برمی‌آید: اشهد ان علیا ولی الله!